دوست خوبم

روزهای سخت

دیروز ۱۳ اسفند ساعت یازده و بیست و یک دقیقه مدیر کارگاه از هویزه بهم زنگ زد که نیاز داریم بهت برای اهواز . دیروز خیلی روز بدی بود برام بغضم گرفت خیلی بد بود حالم رفتم دستشویی گریه کردم گفتم نکنه من ببرن محل کار اونجا کار اینجا از دست بدم 

این خاطره الان می‌نویسم که یادم باشه یک‌ ماه دیگه وضعیت من و

امروز دوستم زنگ زد با امام رضا صحبت کنم نمی‌تونستم حرف بزنم فقط گفتم تمام رضا کمکم کن 


نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 20 اسفند 1403 ساعت 02:19

درکتون میکنم

مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.