این بگم امروز گوشی که خریدم ب دستم رسید و اولین خاطره دارم با اون مینویسم . زندگیم همونجوری داره میگذره .کار جدیدم هم مشغول میگذره دیگه . الان کمکم دارم احساس تنهایی میکنم اون زمان که با دخترها دوست بودم همش پیام میدادم و زنگ میزدم گذشت الان تنها شدم . باید تصمیم بگیرم .
نگم در موردش بهتره ببینم چه میشه .
.
زندگی ..
یک پیشنهاد ها وسوسه انگیز از طرف زن ها بهم میشه نمیدانم چه کنم
اگر وارد یک وسایل بشم خودم هم میدانم سخت بیرون امدن
بعد از تولد و زیارت امام رضا عزیز کرمانشاه رفتم و بعدش از سه روز برگشتم محل کار تو راه بودم که از شرکت که رزومه فرستاده بودم زنگ زدن که مدارک بیار برای استخدام روز پنج شنبه بود که یک سری مدارک تحویل دادم و از روز جمعه مشغول بکار شدم .همزمان تو شرکت قبلی هم حضور میزدم و کارها بصورت پاره وقت برای اون ها هم انجام میدادم خیلی با خودم درگیری داشتم بلاخره از این شرکت که کار مهندسی بود راحت کسی کار نداشت ماهی یک بار آفتاب نمیدیدم الان باید برم جلو آفتاب تو گرمای و شرجی کنگان کار کنم
دیروز که دوشنبه بود ۱۲.۰۴ یک کارتن از وسایل بردم خوابگاه شرکت جدید خوابگاه یک جای خیلی پرت بود که با دیدنش واقعا دلم گرفت کنار یک کوه بلند خوابگاه قدیمی و..
این هم بگم که دلیل جابجایی فقط استرس بود که این ۱۲ سال داشتم برای اخراج شدن واقعا الان میفهمم که بک جورایی بی مورد بوده .
انشالله تصمیم دارم فردا سه شنبه برم خوابگاه جدید و شرایط جدید خدا خودش کمک کنه راه راست بهم نشان بده .
امام رضا که به پابوسش رفتم خودش کمکم بکنه