دیشب به مقصد تهران سوار اتوبوس شدم راننده آمد من جابجا کرد گذاشت جایی که صندلی ها کناری هم یک مادر و دختر بودن دختر تو راه رو نز یک به من نشسته بود وقتی که دیدم اینجوری تو دلم احساس خوشحالی میکردم حالا ادامه ماجرا به دختره سلام کردم آمد کنارم نشست شماره ازش گرفتم حسابی با هم دوست شدیم بوسش میکردم .. دیگه تصمیم گرفته دختره بگیرم . اتوبوس خورد تو دست انداز و از خواب بیدار شدم ....این هم ماجرای مسافرت من
سال جدید هم شروع شد من هم امروز کارهای فروش ماشین عزیزم انجام شد و فروختم فعلا که نمیدانم با پولش چکار کنم در کل احساسم بهم میگه امسال سالی هست که باید تصمیم ها سختی بگیرم با یک دختری هم تو نت آشنا شدم برای ازدواج که خانواده گفتن ازت بزرگترها و کنسل شد . الان دارم میرم تهران تا بینم خدا چه میخواد .
انشالله هر چه خیر هست برای همه پیش بیاد .
امروز روز مهندس بود یک چیزی جالب که برام پیش آمد تعریف کنم یک زن تو اینستاگرام باهام دوست بود نزدیک یک سال شارژ براش میفرستادم بعضی وقتها دیروز گفتم شارژ ندارم من هم ده تومان بهش دادم امروز دیدم رفته پنج شش نفر از دوستان که فالوارش هستن تگ کرده روز مهندس تبریک گفته با شارژ من دیگه به من هم تبریک نگفت
چند وقتی کلا تنظیم خوابم بهم خورده شب ها زود میخوابم بعد نصف شب بیدار میشم بهم ریخته شده وضعیت همه چه .
هفته دیگه هم میخوام برم مرخصی قرار برم شیراز هم یک تفریح یک یا دو روزه .. حالا شاید هم کسی دیدم ..
بیست روزی یک کاری بهم پیشنهاد شده بر ای یک پروژه جدید خیلی دارم فکر میکنم دیروز هم که رفته بودم مصاحبه مدیرپروژه تایید کرد که برم اونجا ولی میترسم که اینجا از دست بدم و برم اونجا کار به دلم نباشد واقعا ماندم چکار کنم .
یک موضوع جالب :
چند وقت پیش از دم مغازه شیرنی فروشی مرکز شهر داشتم رد میشدم یک نفر وایساده بود میگفت بهم پول بده برم شیرنی بخورم /
یک پسر جوان بود من بهش پول ندادم واقعا بعدش هم عذاب گرفتم هر چند واقعا چرا طرف خودش کار نمیکنه مثل بقیه مردم بیاد کارگری بکنه پول در بیاره .