تو راه بودم یکدفعه به محل رسیدم که قبل تو این محل به دوستم. زنگ زدم باهاش صجبت کردم. زندگی. چه زود میگذره و تو این گذر زندگی. با دوستان. اشنا میشیم ک بخشی از زندگی ما هستن این دوستم ک میگم خانم تیموری بودن که. بهترین لحظات عمر جوانیم باهاش ارتباط داشتم فقط ارتباط تلفنی در موردش بگم یک دختر مهربان و صبور در مدت 4 سال که باهاش دوست بودم یک بار عصبانیت ازش ندیدم . خانم تیموری رواشناس بودن همیشه هم من. راهنمایی میکردن من قلبا حرفاش قبول داشتم ولی دوست داشتم باهاش لج. کنم جدیدا گفتند که ازدواج گردن و ارتباط ما قطع شد . قلبا ارزوی خوشبختی براش دارم و انشالا به زودی صاحب بچه بشه.