روز جمعه هفته گذشته ک فکر کنم 20 اسفند بود عقد برادر زادم ولی من بخاطر اینگه از پسره خوشم نیامد و برای اینگه مراسم عفدش نرم مجبور شدم برم شیراز که بعدش برم سرکار .
صب ساعت شش صب رسیدم شیراز و رفتم باغ ارم تا نزدیک نه شد که لیلا زنگ زد و گفت وایسا من کار بانکی تمام شد میام پیشت .
ساعت حدود ده بود که لیلا امد و با هم رفتیم تو شهر .این بگم که ماشبن دوستش گرفته بود . یکم رفتیم که رفت بستنی فالوده گرفت و بعدش رفتیم باغ شازده و رفتیم موزه که خلوت بود بعدش رفتیم تو باغ کنار موزه نشینیم متاسفانه صندلی تازه روغن زدن که شلوارم روغنی شد .
بعدش با هم رفتیم یک باربکیو ک ۶۲۵ هزار هرینش شد.
دیکه داشت غروب میشد و لیلا گفت ببرمت ترمینال نزدیک ترمینال وایساد و گفت از دست ناراحتم مجتبی چرا وقتی سوار ماشین شدی بهم دست ندادی گفتم من چ میدانم خیالی میکردم ناراحت مییشی دیگ یکم بودسیدمش و رفتم ترمینال برگشتم به محل کار.
فهمیه برعکس لیلا یک دختر ک ده سال میشه باهاش دوستم از طریق مجازی یک بسته نان خرمایی کرمانشاه براش برام فقط بهش دست دادم کلا دختر با اخلاقی