ما در زمان 20 سال پیش با بچه ها خانواده خاله تو یک خانه زندگی میکردیم بخاطر درس خواندن چون تو روستا امکان نداشت اونها 4 نفر یک اتاق بودن ما هم 4 نفر یک اتاق دیگر .دیشب خواب دید م من خودم تنها اتاق خودمان هستم بعدش مرحوم پدرم با مادر و خواهر بزرگم امدن مهمانی من / من هم رفتم از مغازه نزدیک خانه میوه بخرم هر مغازه که میرفتم یا بسته بود یا میوه نداشت و یا میوه ها خراب بود من هم کل فکرم این بو د که مهمان دارم و میوه هم نخریدم تمام خواب دیشب به بحث با مغازه دارها گذشت .
تا اینکه ساعت 5/30 همکارم امد بیدارم کرد و گرنه خواب می ماندم
انشالله که خیر باشه