دوست خوبم
دوست خوبم

دوست خوبم

دوست داشتن دختر جنوبی

یکدفعه تصمیم گرفتم مرخصی گرفتم برم بندر عباس سر صبح که رسیدم بندر پیام دادم به معصومه گفتم من بندر گفت بیا میناب من فکر کردم بعد از ۴ سال من فراموش کرده . معصومه بگم که پرستار سال ۸۲ تو سایت عملی باهاش آشنا شدم که متاسفانه یک نامزدی ناموفق داشته .

ساعت ۴ عصر بود دیدم پیام داده که وایسا الان میام می‌بینمت من که واقعا تعجب کردم دختر از میناب بیاد تا بندر اون شب ساعت ۷ شب که هوا تاریک 

ترمینال بندر منتظر شدم با ماشین خودش آمد رفتیم بازار یک لباس محلی براش کادو گرفتم بنظر که خوشش آمد .

بعدش با هم رفتیم یک بلوز برای خودم گرفتم دیگه شب بود گفتم سخت تنهایی برگردی خودم باهات تا میناب میام در راه برگشت رفتیم یک منطقه بالجی که چه کباب خوشمزه ای داشت ولی حیف که من ترسیدم از اتوبوس جا بمانم چون میخواستم برم شیراز ساعت نزدیک ده با هم رسیدم میناب من برد ترمینال برام ماشین گرفت واقعا کنارش بودن یک حس خوبی بهم داد 

یک دختر مهربان و دل پاک و ساده من با دخترها زیادی بیرون رفتم ولی از ته دل میگم هیچکس مثل معصومه به دلم ننشست .

تو این سن ۳۶ ساله که دارم اول بار بود که یک دختر اینجوری به دلم نشست و یک سفر خاطره انگیز برام درست کرد.


اتفاق بد

امروز مجبور شدم برم تهران موقع برگشت با مترو رسیدم آزادی از پله برقی ها مترو داشتم میرفتم بالا  که یکدفعه کنترلم از دست دادم داشتم میفتادم دستم تو جیبم کوله هر به پشتم بود هر کاری کردم نشد خودم کنترل کنم چند پله قل خوردم افتادم رو یک خانواده یک بچه کوچک افتاد بعدش مادر بچه و.. سرو صدا زیادی تو مترو برپا شد تا یک مرد سریع دستم گرفت بلند شدم و بعدش هم اپراتور پله برقی خاموش کرد .

دیروز رو اعصاب یکی راه رفتم احساس میکنم نفرین کرد و..


درگیر ذهنی شدید

امروز ۱۸ مهرماه و من دارم میرم مرخصی به سمت خونه فکرم بشدت درگیر در گیر شغل یکی از همکاران تماس گرفت و یک  کم  تر دنبال باش من هم چند روز پیش رفتم مصاحبه یک شرکتی که خبری نشد واقعا دیوانه شدم  اینقدر فکر‌کردم خیلی خیلی خدا یا یعنی میشه. من. کاری برام اوکی بشه و با خیال راحت بگم. خدایا درست شد دیگه. . خدا خودت کمک کن کارم اوکی بشه 

بورس

الان مثل سهم ها بورسی شدم دقت کردین وقتی یک سهم یک مدت درجا میزنه یکدفه یک جهش میکنه البته سهم خوب میگم وگرنه سهم بدرد نخور میره تا پایین

الان من حالتی دارم که یک مدت راکد بودم احساس میکنم یک تغییراتی هست ...................

ازدواج

چند روز پیش دادشم زنگ زد گفت دیگه بدون هیچ حرفی ما خواستگاری برات انجام میدیم تمام میشه واقعیت چند تا مشکل هست یکی از خوب دختر که من میخواستم این مشخصات ندارد .............دوم اینکه اگر زن بگیرم دیگه پول که جمع کردم هزینه میشه و نمیشه خونه بخرم.سوم اینکه اوضاع کار بالاخره این چند وقت باید یک فکری برای کارم بکنم ....

در کل زندگی  و فکر کردن به اینده ترسناک شده